اَصحاب صُفَّه: گروهى از ياران پيامبر كه به سايبانى در مسجد پيامبر منسوباند
مورخان و محدثان نخستين كه بنا به مناسبت، ياران پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله) را به مكان يا رخدادى نسبت مىدادند[1]، به پيروى از پيامبر[2]، برخى از ياران آن حضرت را به صفّه مسجد نبوى نسبت دادهاند و اين گروه را «اصحاب صفّه»، «اهلالصفّه» يا «اهل المَظَلّه» (سايبان) خواندهاند.[3]صفّه اصطلاحى است كه بر نوعى خاص از معمارى در يثرب عهد پيامبر اطلاق مىشود، از اينرو اطلاعاتى كه لغتشناسان ارائه كردهاند نمىتواند ويژگيهاى اين نوع بنا را بيان كند، بهويژه كه غالب آنها در قرون متأخر و در شهرهاى ديگرى مىزيستهاند و ازاينرو نمىتوان براى تعاريف آنان اعتبارى قائل بود; امّا عمدتاً مفهوم صفّه را به بنايى شبيه سقيفه تعريف كردهاند.[4] باتوجه به تعاريف لغتشناسان، صفّه سايبان خنكى در تابستانهاى گرم و محل تجمع، پذيرايى يا استراحت افراد بودهاست.
با تغيير قبله از سمت شمال به جنوب (سال دوم هجرى،) بخشى از قسمت مسقف شمال مسجد نبوى صفّه نام گرفت.[5] به همين دليل بعدها صفّه را انتهاى مسجددانستهاند.[6]
صفّه در مسجد نبوى كاربردى ثابت و محدود نداشت و به عنوان مهمانپذير، مسكن دائم يا موقت، محل آموزش يا عبادت و... مورد استفاده قرار مىگرفت; اما در يك نگاه كلى صفّه با پديده مهاجرت پيوندى مستقيم دارد. مسلمانان اوليه كه قبل از پيامبر به يثرب آمده بودند توانستند در منازل انصار به ويژه در قُبا سكنا بگيرند; امّا محلى كه پيامبر براى ساختن مسجد و استقرار خود برگزيد، از قبا فاصله داشت و بسيارى از مهاجران به ويژه مهاجران مجرد كه جوار پيامبر را ترجيحمىدادند در مسجد مستقر شدند. در دورههاى بعدى مهاجرت، چون مهاجران آشنايى در يثرب نداشتند به مسجد پناه مىبردند[7]، ازاينرو ساكنان صفّه را مهاجرانى بى سرپناه و مجرد[8] يا مهمانان اسلام خواندهاند.[9] برخى از بتپرستان قبايل اطراف هم مدتى در صفه مانده و سپس مسلمان شدند.[10] اسراى مشرك قريش نيز شبها در مسجد مىخوابيدند.[11]
درباره اطلاق واژه «اهل صفّه» بر مهاجران ساكن در آن، معيار و ضابطهاى مشخص ارائه نشده، ازاينرو اين صفت به هركسى كه مدتى را در صفّه مىگذرانيد اطلاق مىشد. صحابه*شناسان حتى برخى صحرانشينان را كه تنها شبى در ماه مبارك رمضان را در صفّه مىگذرانيدند جزو اهلصفّه دانستهاند. اين عده روزها از اين سايبان براى رهايى از آفتاب سوزان استفاده مىكردند; امّا در شب، مىتوانستند در هر جاى مسجد بخوابند[12]، ازاينرو فقهاى متعددى درباره جواز خوابيدن در مسجد بحث كرده[13] و برخى خوابيدن در مسجد را تنها براى غير بوميان مجاز دانستهاند.[14]
صفّهنشينان:
طبيعتاً فرودستان مهاجر ازمكه، چون بلال*بنرباح، خباب*بنالارت، صهيب*بنسنان، ابن*مسعود، مقداد* و عمار ياسر جزو نخستين ساكنان صفّه بودهاند.[15] با بازگشت ابوذر* به مدينه در سال سوم يا پنجم[16] و خريدارى و آزاد شدن سلمان* در سال پنجم اين دو به ديگر صفّهنشينان پيوستند.[17] سكوت يا ابهام منابع اسلامى درباره محل سكونت يا زمان ازدواج و شمار فرزندان اين دسته از ساكنان صفّه، حضور دراز مدت برخى از آنها را در صفّه در زمان حياتپيامبر تقويت مىكند. به مرور زمان كه حكومت پيامبر استحكام و دين اسلام گسترش بيشترى مىيافت مهاجران بيشترى به مدينه پناهمىآوردند; امّا پيامبر از تعبير مهاجر براى كسانى كه پس از فتح مكه (سال هشتم هجرى) به مدينه آمدند امتناع ورزيد. پيوستن ابوهريره، واثلةبناسقع و برخى ديگر از صفّهنشينان مورد توجه اهل سنت به صفّه به همين مقطع متأخر تعلق دارد.صحابهنگاران، بسيارى از انصار* را نيز به صفّه منتسب كردهاند. در جمعبندى برخى گزارشها مىتوان نتيجه گرفت كه بسيارى از جوانان انصارى، به سبب دورى بسيارى از محلّههاى يثرب با مسجد نبوى و براى ملازمت با پيامبر(صلى الله عليه وآله)، از صفّه به عنوان محلى براى عبادت، آموزش، استراحت يا خدمت به آن حضرت بهره بردهاند. وجود تعابير متفاوتى چون «اهل صفّه» و «اصحاب صفّه» هم به اين تمايز كمك مىكند. «اهل» معمولا به ساكنان گفته مىشود[18]، درحالىكه «اصحاب» به معناى معاشران است. بعدها در منابع تاريخى و روايى كمتر به تفاوت اين دو واژه توجه شده است، در نتيجه به مهاجران صفّهنشين «اهل صفّه» گفته مىشد و انصاريانى كه به رغم برخوردارى از دارايى و خانه و كاشانه به صفّه مىرفتند اصحاب صفّه نام داشتند. از معروفترين انصاريان صفّه مىتوان به جابربنعبدالله انصارى، ابوسعيد خدرى و حنظله غسيلالملائكه اشاره كرد.
برخى به اشتباه، عمده ساكنان صفّه را مهاجران قريشى دانستهاند[19]، درحالىكه بررسى نام و نسب آنان نشان مىدهد كه غالباً از مهاجران غيرقرشى بودهاند. نومسلمانان قبايل صحرانشين منطقه، بر اثر تهديدهاى موجود، موقعيت، دارايى و خانههاى خود را رها كرده بودند، تا در سايه امنيتى كه در مدينه براى مسلمانان فراهم آمده بود، در كنار ديگر مسلمانان، همنشين پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله) باشند[20] و ازاينرو بدانان «أوفاض» گفتهاند[21]، زيرا اوفاض به معناى جمعى است كه متشكل از اعضاى قبايل گوناگون باشند.[22] اعضايى از بنىغفار[23]، بنى*سليم[24]، جُهينه*[25]، اسلم[26] و ديگر قبايل منطقه در ميان اهل صفّه حضور داشتند. در مجموع، منابع در ضبط نام ساكنان صفّه، اطلاعات پراكنده و ناچيزى را ثبت كردهاند. به دلايلى در منابع اهل سنت بر صفّهايهاى متأخر به ويژه ابوهريره، بيشتر تأكيد شده است و از نخستين ساكنان صفّه كمتر ياد مىشود.
با توجه بهكاربردهاى متعدد صفّه نمىتوان آمار ثابتى براى ساكنان آن در نظر گرفت. ساكنان صفّه به تناوب و به ناچار در آنجا بودند و همانگونه كه روند مهاجرت بر آمارشان مىافزود، امورى چون مرگ و مير، شركت در جنگها، شهادت، مسافرت،اشتغال بهكار و ازدواج از شمار آنان مىكاست.[27] آمار نقل شده در متون روايى عمدتاً در زمانهاى متفاوتى ارائه شده است; آمارى چون 20[28]، 30[29]، 50[30]، بيش از 70[31]، 80[32] و.... دردورههاى بعد تأليفاتى درباره ساكنان صفّه نوشته شد. زبيدى نام 92 تن از آنها را در كتابچهاى به نام تحفة اهل الزلفة فىالتوسل باهلالصّفه جمع كرد.[33] ابونعيم نيز به 90 و اندى از آنان اشاره كرده است.[34] منابع متأخرتر برآيند اصحاب صفه را بدون آنكه از آنها نام ببرند 400تن دانستهاند.[35]
مستمندى اصحاب صفّه:
مورخان و راويان هر جا كه از عنوان «اهل صفّه» ياد كردهاند، فقر* و وضعيت أسف بار معيشتى جمعى از آنها را گزارش كرده و آنان را تهيدستان جامعه نبوى تصور كردهاند[36] و هنگامى كه گزارش از تعليم و تزكيه يا از دلاوريها و حضور آنها در ميادين جنگ با كافران است، ديگر عنوان جمعى اهل صفّه مشاهده نمىشود و عمدتاً به نام افراد اشاره شده است، درحالىكه فقر در دوره پيامبر در ميان عموم مهاجران و برخى انصار گزارش شده[37] و به اصحاب صفّه اختصاص نداشت، چنانكه اهلصفّه نيز به فقيران محدود نمىشد و در ميان آنها، اغنيايى هم وجود داشت.[38] شايد يكى از دلايل عمده اين امر به نقش راويان بازگردد.[39]بنابر همين روايات، اهل صفّه كه لباسشان ناكافى و خوراكشان ناچيز بود در مسجد ساكن بودند. آنان در مواقع بحرانى گاه در هر وعده دوعدد خرما بيشتر نمىخوردند و گاه مدتهاى طولانى از بىغذايى به اجبار سنگ بر شكم بسته يا روزه مىگرفتند.[40] گفته شده: برخى اوقات اهلصفّه بر اثر ضعف بدنى نمىتوانستند در نماز بهدرستى بايستند و طنابهايى را كه در مسجد (احتمالا از سقف) آويخته بودند بهدست مىگرفتند.[41] مهاجرت اين گروه و تحمل چنين شرايطى موجب شده بود برخى صحرانشينانى كه بهجهتى به مدينه مىآمدند اينان را ديوانه بخوانند.
يكى از مهاجران قريشى صفّهنشين گفته است: ما معمولا تا فتح خيبر (سال ششم هجرى) سير نمىشديم.[42] اين روايت وضع اهل صفّه را بهتر روشن مىكند، هرچند انتساب چنين گزارشى به ديگر مهاجران نيز مىتواند صادقباشد.
هرچند اطلاعات چندانى درباره سبد غذايى ساكنان صفّه وجود ندارد; اما به نظر مىرسد عمدهترين محصول زراعى مدينه، يعنى خرما بيشتر به انفاق در اختيارشان قرار مىگرفت. چنانچه خرماى كافى در اختيار بود، به هر دو نفر روزانه يك مُدّ خرما مىرسيد.[43] در غير اينصورت مجبور بودند با چند خرما، روز خود را سپرى كنند.[44] برخى اعتراضها حكايت از دلزدگى برخى از آنان از خوردن مداوم خرما دارد.[45] شايد به همين سبب بوده كه يكى از آنان از اينكه پيرزنى انصارى هفتهاى يكبار غذايى برايش تهيه مىكرد خرسند بود.[46] يكى از اهل صفّه بعدها با مشاهده نان بر سر سفره، تكبير مىگفت و خدا را شكر مىكرد كه دوره آب و خرما سپرى شدهاست.[47] پيامبراكرم(صلى الله عليه وآله)يك بار در پاسخ به اينگونه اعتراضها فرمود: اگر مىتوانستم به شما نان و گوشت مىدادم[48] و از ناچيز و كم ارزش بودن غذاى خودش طى 12 روز گذشته خبر داد.[49]
درباره وضعيت لباس اهل صفّه روايات محدودى، از محدوديتهاى اهل صفّه در اين زمينه حكايت مىكند. به گفته واثله، نداشتن لباس، گردوغبار آميخته با عرق را بر تنمان خشكمىكرد.[50] در مقطع ديگرى 70 تن از اصحاب صفّه لباسى كمتر از متعارف داشتند، بهگونهاى كه در نماز دائماً نگران ستر عورت خويش (احتمالا از ناف تا زانو) بودند.[51]
در روايتى ديگر 30 تن از ساكنان صفّه با بالا تنه عريان پشت سر پيامبر(صلى الله عليه وآله)نماز مىگزاردند[52] و گاه با حضور پيامبر(صلى الله عليه وآله) خود را پشت سر ديگران مخفى مىكردند.[53]
پيامبر قبل از هر چيز ساكنان صفّه و عموم تهيدستان را از گدايى* منع كرده بود. آيه 273 بقره/2 در همين زمينه نازل شده است. خداوند در اين آيه از مؤمنان مىخواهد تا در كمك كردن كوتاهى نكنند و گمان نكنند كسى كه درخواست نمىكند نيازمند نيست: «...يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِيمـهُم لايَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا وما تُنفِقوا مِن خَير فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليم= هركس نداند، آنها را بر اثر خويشتندارى، توانگر مىشمارد. آنان را به وسيله سيمايشان مىشناسى. از مردم به اصرار چيزى نمىخواهند و هر مالى كه ببخشيد خداوند بدان آگاه است».[54]
مشكلات اصحاب صفّه و تدابير پيامبر(صلى الله عليه وآله):
درباره تأمين پوشاك اهل صفّه جز چند گزارش محدود، اطلاعات چندانى در دست نيست. برخى مستمندان صفّه براى حل مشكل سرما در فصل زمستان به حفرهها پناه مىبردند.[55] بنا به گزارشى حضرت زهرا(عليهما السلام)پارچهاى را به پيامبر بخشيد و ايشان آن را در ميان چند تن توزيع كرد تا با آن پايين تنه خود را بپوشانند (ِازار).[56] پارچه كتانى محدود و نامرغوبى كه يك بار پيامبر به برخى از آنها داده بود و پوستشان را مىآزرد مايه اعتراضشان شده بود.[57]پيامبر براى رفع نگرانى اهل صفّه در نماز، به ويژه آنكه بانوان پشت سر مردان به نماز مىايستادند، از زنان خواستند ديرتر از مردان سر از سجده بردارند و زودتر از آنان به سجده روند.[58]
براى بهبود وضع معيشت صفّه نشينان راهكارهاى متعددى چون تشويق به صدقه و انفاق، تشويق به ازدواج، استفاده از غنايم و درآمدهاى ناشى از جنگها دنبال شده است. هرگاه غذايى به پيامبر مىرسيد ميان اهل صفّه توزيع مىشد و چنانچه هديه بود پيامبر(صلى الله عليه وآله)خود نيز از آن مىخورد.[59] ايشان براى اطعام اصحاب صفّه از نمازگزاران نماز عشا مدد مىجست و برخى را نيز، خود به خانه مىبرد.[60] او مىفرمود: هركس غذايش براى دو نفر كافى است يك نفر، و هركس براى 4 نفر، دو نفر از اصحاب صفّه را اطعام كند.[61] با اين همه، باز گاهى برخى از اهل صفّه مدتها گرسنه مىماندند و به ناچار به پيامبر پناه مىبردند. داستانهاى كرامتآميز متعددى درباره اطعام شمارى از اصحاب صفّه با غذاى اندكى كه پيامبر خود تهيه مىكرد نقل شده است.[62]
با ملاحظه سير تاريخى به نظر مىرسد در آغاز، كمك و انفاق به مهاجران صفّهنشين عمدتاً از سوى انصار صورت مىگرفت، ازاينرو مى توان بسيارى از گزارشهايى را كه در اين زمينه از انصار روايت شده مربوط به اين دوره دانست، هرچند اين كمكها تا پايان حيات پيامبر ادامه داشت.
گروهى از انصار در فصل برداشت محصول، مقدارى خرما به مسجد مىآوردند و شاخههاى آن را در آنجا مىآويختند[63] و برخى هم از اين فرصت براى انفاق شاخههاى آفتزده خرماهايشان استفاده كردند كه آيه 267 بقره/2 نازل گرديد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اَنفِقوا مِن طَيِّبـتِ ما كَسَبتُم ومِمّا اَخرَجنا لَكُم مِنَالاَرضِ...».[64]خداوند در اين آيه محصولات كشاورزى را عطاى الهى به بندگان دانسته و از آنها خواسته از محصولات مرغوب خود انفاق كنند.
به روايتى از امام باقر(عليه السلام) يكى از انصار در برابر ثواب اخروى ذكرى كه از پيامبر آموخت، محصول باغ خود را به اهل صفّه اختصاص داد و در اين هنگام آيات 5ـ7 ليل/92 نازل شد[65]: «فَاَمّا مَن اَعطى واتَّقى * وصَدَّقَ بِالحُسنى * فَسَنُيَسِّرُهُ لِليُسرى= هر كه مال خود را بخشيد و پرهيزگارى كرد ... ما راه آسان را براى او فراهم مىسازيم».
در داستان ديگرى روزى پيامبر يكى ازاصحاب صفّه را براى اطعام به نزد يكى از انصار فرستاد; اما چون در خانه آن انصارى غذايى اندك بود، انصارى از همسرش خواست فرزندش را بخواباند تا درخواست غذا نكند و خود نيز چراغ را خاموش كرد تا آن مهمان متوجه غذا نخوردن صاحب خانه نشود كه بنا به روايتى در اين هنگام آيه 9 حشر/59: «...ويؤثرون على انفسهم و لوكان بهم خصاصة ...= (مهاجران را) بر خود مقدممىدارند، هرچند خود نيازمند باشند...» نازلگرديد.[66] با توجه به نزول اين آيه درباره غنايم غزوه بنىنضير و جمع بودن سياق آن چنين شأن نزولى ضعيف به نظر مىرسد; امّا به اصل حادثه آسيب نمىزند.
برخى از جوانان انصارى هم درآمدهاى حاصل از خاركنى را به مستمندان صفّه مىبخشيدند[67] و اگر مىتوانستند گوسفندى خريده و براى پيامبر و خانوادهاش مىچرانيدند.[68] به احتمال، چَرا و تهيه هيزم در اراضى خصوصى صورت مىگرفت و گرنه مهاجران فقير نيز قادر به اين امر بودند.
برخى از انصار متكفل فرد خاصى از اصحاب صفّه شده بودند.[69] داستانهايى هم ازاطعام برخى از زنان انصار از جمله ام سليم يا ام مالك وجود دارد.[70] درباره سعدبنعباده، از بزرگان خزرج نيزگزارش شده كه هر شب 80 تن از اصحاب صفّه را اطعام مىكرد.[71]
افزون بر انصار، برخى از مهاجران نيز به مدد اهل صفّه مىآمدند. پس از تولد امام حسن و امامحسين(عليهما السلام)فاطمه*(عليها السلام)مىخواست برايشان گوسفندى عقيقه كند كه پيامبر وى را منصرفكرد. ايشان به وزن موهاى آن دو نقره صدقه داد، تا براى اصحاب صفّه هزينه شود.[72] گاهى رفتار پيامبر باعث مىشد تا فاطمه(عليها السلام)آنچه را كه همسرش از جنگ به غنيمت آورده بود نيز صدقهدهد.[73] به روايت ابنعباس نيز آيه 271 بقره/2: «اِن تُبدوا الصَّدَقـتِ فَنِعِمّا هِىَ واِنتُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم و يُكَفِّرُ عَنكُم مِن سَيِّـاتِكُم واللّهُ بِما تَعمَلونَ خَبير» از صدقات مخفيانه على*بنابىطالب به اصحاب صفّه حكايت مىكند.[74] كمكهاى همزمان او و عبدالرحمن*بنعوف به اصحاب صفّه با نزول آيه 274 بقره/2 همراه شد: «اَلَّذينَ يُنفِقونَ اَمولَهُم بِالَّيلِ والنَّهارِ سِرًّا وعَلانِيَةً فَلَهُم اَجرُهُم عِندَ رَبِّهِم ولا خَوفٌ عَلَيهِم ولا هُم يَحزَنون» در روايت ابنعباس آمده كه از ميان صدقات فراوان و علنى عبد الرحمن و صدقه مخفيانه و ناچيز على(عليه السلام)، خداوند صدقه على(عليه السلام)را ترجيح داد.[75] روايتهايى هم از انفاق جعفر*بنابىطالب وجود دارد. خباب نيز كه پيشتر در صفّه بود، پس از ازدواج تنها يك گوسفند داشت و سفارش كرده بود براى دوشيدن آن، گوسفند را نزد اهل صفّه ببرند.[76]
با توجه به فقر نسبتاً زياد اهل صفّه برخى صفّه را «خانه صدقه گيران» تعريف كردهاند[77]، در نتيجه تمامى آيات مدنى كه در آنها به صدقه، مساكين، فقرا و انفاق اشاره شده است به نحوى با ساكنان صفّه مربوط است، هرچند، شأن نزول نگاران به جهت كمبود اطلاعات، گزارشى ذيل آن آيات ارائه نكرده باشند. از معدود شأن نزولهاى گزارش شده دراين زمينه كه اشارهاى روشن به اصحاب صفّه دارد رواياتى است كه ذيل آيات 271 و 273 بقره/2 نقل شده است: «اِن تُبدوا الصَّدَقـتِ فَنِعِمّا هِىَ واِن تُخفوها وتُؤتوهَا الفُقَراءَ فَهُوَ خَيرٌ لَكُم... لِلفُقَراءِ الَّذينَاُحصِروا فى سَبيلِ اللّهِ لايَستَطيعونَ ضَربـًا فِى الاَرض» در اين آيات صدقهها به تهيدستان مهاجرى اختصاص يافته كه به سبب ايمانشان در موطن خود ايمن نبودند و به مدينه مهاجرت كرده بودند و نمىتوانستند كار كنند.[78]
راهكار ديگرى كه پيامبر براى سامان گرفتن وضع اصحاب صفّه دنبال مىكرد، تشويق آنان به ازدواج بود. در اين زمينه مىتوان به ازدواج بلالحبشى با خواهر عبدالرحمنبنعوف اشاره كرد كه از توان مالى خوبى برخوردار بود[79]; اما اين گزينهها همواره فراهم نبود. برخى از اصحاب صفّه با مشاهده بىميلى مردان يثرب به ازدواج با زنان متمكنى كه سابق بر اين در يثرب به روسپىگرى اشتغال داشتند، ازدواج با آنها را مطرح كردند. احتمالا اين عده، بر خلاف ديگر زنان مدينه شرايط دشوارى براى ازدواج تعيين نكرده بودند. در پى همين درخواست، آيه 3 نور/24 نازل شد و آنان را از اين كار منصرف ساخت[80]: «...والزّانِيَةُ لايَنكِحُها اِلاّ زان اَو مُشرِكٌ و حُرِّمَ ذلِكَ عَلَى المُؤمِنين= زن زناكار را جز مرد زناكار يا مشرك به زنى نگيرد و بر مؤمنان اين [كار]حرام شدهاست».
يكى ديگر از منابع تأمين كننده هزينههاى اهل صفّه، به ويژه در 5 سال دوم حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله)در مدينه، غنايم به دست آمده در جنگها و درآمدهاى حاصل از اموال خالصه پيامبر (مانند اموال بنىنضير) بود. بر اساس آيات سوره حشر/59 خداوند جنگجويان را بر اثر نقش ناچيزشان در جنگ بنىنضير از غنايم محروم كرد و همه اموال به دست آمده را بهصورت خالصه در اختيار پيامبر نهاد: «ما اَفاءَ اللّهُ عَلى رَسولِهِ مِن اَهلِ القُرى فَلِلّهِ ولِلرَّسولِ ولِذِى القُربى واليَتـمى والمَسـكينِ وابنِ السَّبيلِ * لِلفُقَراءِ المُهـجِرينَ الَّذينَ اُخرِجوا مِن ديـرِهِم واَمولِهِم= آنچه خداوند [ازبنىنضير] به پيامبر خويش داد از آنِ خدا، پيامبر و خويشاوندانش، ايتام، بيچارگان و در راه ماندگان است ... فقيران مهاجرى كه از كاشانه و دارايى خود رانده شدهاند...». (حشر/59، 6ـ8)[81] پيامبر بخشى از اموال به دست آمده را بنا به درخواست انصار در ميان مهاجران مستمند توزيع كرد و مانده آن را در تملك خود باقى نهاد. (=>بنىنضير)
مخالفت پيامبر با ارتقاى ناچيز وضع زندگى خود پس از غزوه خيبر ـكه غنايم فراوانى به همراه داشتـ با اعتراض همسران آن حضرت مواجهشد[82] و حاكى از آن است كه وضعيت نابسامان مهاجران تا سال ششم ادامه داشتهاست. ايشان حتى از پرداخت بخشى از غنايم به بستگان مستمندش همچون فاطمه و على(عليهما السلام)پرهيز كرد. در مقابل، تسبيح حضرت زهرا(عليها السلام) را به آن حضرت آموخت.[83]
اصحاب صفّه و اشراف:
ساكنان صفّه چنان با پيامبر مأنوس بودند كه چون به مسجد مىآمد اطرافش حلقه مىزدند[84]، درحالىكه اشراف براساس سنت طبقاتى عرب پيش از اسلام، از همنشينى با ساكنان صفّه انزجار داشتند، به ويژه كه غالب آنها بردگان آزاد شده و مسلمانان پايين دست بودند. رابطه اشراف با اهل صفّه از منظر اجتماعى ـ اقتصادى قابل تحليل است، درحالىكه رابطه اشراف با پيامبر بيشتر سياسى ـ مذهبى است. پيامبر با توجه به واقعيتهاى جامعه جاهلى، مىكوشيد از بزرگان قبايل براى گسترش اسلام و نيز تحكيم وضعيت سياسى دولت مدينه بهره ببرد. روابط پيامبر با اشراف در دو مقطع با رشد چشمگيرى همراه بود: نخست در آغاز ورود ايشان به يثرب كه بزرگان شاخههاى متعدد قبايل يثرب با آن حضرت ملاقات مىكردند و دوم در عامالوفود (سال نهم هجرى) كه بسيارى از سران و بزرگان قبايل شبه جزيره براى بيعت با پيامبر و به رسميت شناختن دين و حاكميتش به مدينه مىآمدند. برخورد اشراف با اصحاب صفّه كه در مسجد و كنار پيامبر روى مىداد، سبب نزول آياتى شد. در منابع تفسيرى داستانها و شأن نزولهاى متنوعى در اين زمينه نقل شده است كه برخى از آنها با ترديدهايى مواجه است.نخستين و بارزترين رويارويى كه ميان طبقات بالاى جامعه مدينه و فرودستان مسلمان گزارش شده تحقير و تمسخر اشراف يهودى و منافق مدينه نسبت به اهل صفّه است كه به روايتى آيه212 بقره/2 در اين مورد نازل گرديد[85]: «زُيِّنَ لِلَّذينَ كَفَروا الحَيوةُ الدُّنيا و يَسخَرونَ مِنَ الَّذينَ ءامَنوا والَّذينَ اتَّقَوا فَوقَهُم يَومَ القِيـمَةِ واللّهُ يَرزُقُ مَن يَشاءُ بِغَيرِحِساب». بر اساس اين آيه زندگى دنيايى براى كافران آراسته شده و آنها مؤمنان را مسخره مىكنند، درحالىكه توزيع روزى به خواست خداست و در قيامت برترى از آنِ مؤمنان خواهدبود.
تحقير اهل صفّه به سبب فقرشان، آنان را وامىداشت تا آرزو كنند همچون اشراف و بزرگان مدينه ثروتمند باشند; اما اين آرزو با نزول آيه27شورى /42 همراه شد. خداوند در اين آيه از بندگانش مىخواهد درباره فقر و غناى خود حكمت الهى را در نظر گيرند و نسبت به اراده الهى رضايت داشته باشند: «ولَو بَسَطَ اللّهُ الرِّزقَ لِعِبادِهِ لَبَغَوا فِىالاَرضِ ولـكِن يُنَزِّلُ بِقَدَر مايَشاءُ اِنَّهُ بِعِبادِهِخَبيرٌ بَصير».[86]با حضو ر پيامبر در مدينه و به رغم ميل آن حضرت، ملاقاتها و ديدارهاى خصوصى اشراف* شاخههاى مختلف اوس و خزرج با پيامبر افزايش يافته بود و فقرا و فرودستان از جمله ساكنان صفّه كمتر فرصت ملاقات مىيافتند، تا آنكه آيه 12 مجادله /58 نازل شد و از ديداركنندگان خواست پيش از ملاقات خود، صدقه*اى بپردازند. اين امر افزون بر محدود كردن ملاقاتها مىتوانست كمكى مالى براى مستمندان صفّه باشد: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا اِذا نـجَيتُمُ الرَّسولَ فَقَدِّموا بَينَ يَدَى نَجوكُم صَدَقَةً ذلِكَ خَيرٌ لَكُم واَطهَرُ...» پس از نزول اين آيات، تهيدستان از روى فقر و توانگران بر اثر بخل خود از نجوا با پيامبر خوددارى كردند و تنها علىبنابىطالب براى هر گفتوگوى خصوصى درهمى مىپرداخت.[87] پس از اندى كه از اين حادثه گذشت، آيه 13 همين سورهنازل شد و حكم پيشين نسخ گرديد.[88]
ذيل آيه 52 انعام/6 شأن نزولهاى متعددى روايت شده است. بنا به گزارشها يكى از بزرگان انصار[89] يا برخى سران قبايل صحرانشين خواستار همنشينى پيامبر با خود و كنارهگيرى او از ساكنان صفّه بودند كه اين آيه نازل شد.[90] ابنعباس نزول اين آيه را به درخواست اشراف براى ايستادن در صف اول نماز مرتبط دانسته است[91]: «ولا تَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشِىِّ يُريدونَ وجهَهُ ما عَلَيكَ مِن حِسابِهِم مِن شَىء وما مِن حِسابِكَ عَلَيهِم مِن شَىء فَتَطرُدَهُم فَتَكونَ مِنَ الظّــلِمين= و كسانى را كه در صبح و شام و تنها براى خدا او را مىخوانند از خودت مران ... اگر آنها را برانى از ستمكاران خواهى بود». برخى مفسران، قائل به نزول دفعى سوره انعام در مكهاند[92]، از اينرو چنين شأن نزولهايى با ترديد روبهروست، هرچند اين امر به صحت وقوع چنين حوادثى آسيب نمىزند.
در ماجرايى ديگر برخى از اشراف قبايل صحرانشين، با مشاهده همنشينى پيامبر با يارانش، از او خواستند با نشستن در صدر مجلس و دورى از تهيدستان صفّه، زمينه ملاقات و گفتوگو با آنان را فراهم كند. چون به درخواست پيامبر(صلى الله عليه وآله)آن عده به صفّه رفتند وپيامبربا بزرگان قبايل مشغول گفتوگو شد آيه 28 كهف /18 نازل شد و از پيامبر خواست تا خواستههاى غافلان را برآورده نكند و چشم از اصحاب صفّه برندارد: «واصبِر نَفسَكَ مَعَ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم بِالغَدوةِ والعَشىِّ يُريدونَ وَجهَهُ ولا تَعدُ عَيناكَ عَنهُم ... و لاتُطِع مَن اَغفَلنا قَلبَهُ عَن ذِكرِنا واتَّبَعَ هَوهُ وكانَ اَمرُهُ فُرُطـا».[93]پساز نزول اين آيه پيامبر هرگاه نزد اصحاب صفّه مىرفت صبر مىكرد تا از اطراف او پراكنده شوند و آنگاه آنها را تركمىكرد.[94]
برخى بزرگان قبايل صحرانشينى كه براى بيعت با پيامبر، در مدينه به حضورش مىرسيدند، از روى خود بزرگبينى، فقيران صفّه را به سخره تحقير مىكردند كه بنا به برخى روايات آيه11 حجرات/49 نازل گرديد:«يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لايَسخَر قَومٌ مِن قَوم عَسى اَن يَكونوا خَيرًا مِنهُم...= اى مؤمنان گروهى گروه ديگر را مسخره نكنند، شايد آنها برترباشند».[95]
پس از فتح مكه جمعى از اصحاب صفّه ابوسفيان را درميان مسلمانان ديدند و او را دشمنخدا خوانده و از آنكه در نبردهاى پيشين كشته نشده بود، حسرت خوردند. ابوبكر كه همراه ابوسفيان بود در پاسخ ضمن آنكه ابوسفيان را سرور منطقه بطحاء خواند از رفتار آنها شگفتزدهشد. سخنان ابوبكر خشم آنان را برانگيخت و به پيامبر گلايه بردند و ايشان ابوبكر را ملزم ساخت تا از آنها عذر خواسته و رضايت آنان را جلب كند.[96]
تعليم، تزكيه و جهاد ياران صفّه:
به مرور تعليم و تزكيه بهكاركردهاى صفّه افزوده شد. پيامبر براى اهل صفّه برنامههاى آموزشى ويژه در نظر گرفته بود[97]، هرچند سايبان صفّه در مسجد پيامبر محل مناسبى براى تعاليم عمومى پيامبر به شمار نمىآمد. درحالىكه بسيارى از انصار و مهاجران گرفتار مشاغل روزمره خود بودهاند[98]، پيامبر از حضور مهاجران مجرد، در مسجد براى گسترش فرهنگ و ثبت آموزههاى اسلامى بهره برد.[99]به نظر مىآيد علاقهمند كردن صفّهايها به علم و كتابت در آغاز، امرى دشوار بوده است، زيرا عرب منطقه در آن عصر كمتر به اين امر علاقه داشت و بيشتر به بهبود وضعيت اقتصادى خويش مىانديشيد، ازاينرو طبيعى بود كه شخص صفّهاى در پاسخ به سؤال پيامبر اقرار كند كه فعاليتهاى اقتصادى را ترجيح مىدهد; اما پيامبر با تكيه بر ايمان و وعدههاى اخروى، از آنان خواست آموختن تعاليم دينى را بر هر امر ديگرى مقدم شمارند. ايشان آموختن هر آيه از قرآن در مسجد را از كسب يك شتر دوكوهانه پروار و بسيار مرغوب برتر دانست[100]، ازاينرو مىتوان انتظار داشت كه اصحاب صفّه مورد نظر، نقشى در نقل و تدوين احاديث و قرائت و حفظ قرآن داشته باشند. به روايتى، صفّهايها هر آنچه از پيامبر مىشنيدند مىنوشتند.[101] بدين منظور قبلا عب*ادةبنصامت خواندن و نوشتن را به آنها آموخته بود.[102] ظهور راويان حديث، قاريان و مفسران شناخته شده از ميان اصحاب صفّه چون ابوسعيد خدرى انصارى، ابنمسعود، عبداللهبنعمر و... و شهرت جمعى از جوانان انصار به «قارى»[103] ناشى از همين امر بود و از اينرو هرگاه نومسلمانى نزد پيامبر مىآمد او را به يكى از انصاريان مىسپرد تا او را با دين و قرآن آشنا كند[104]، بهگونهاى كه هريك از اينان مىتوانست مبلّغ آيين جديد اسلام در قبيله خود باشد يا در مأموريتهايى از جانب پيامبر چنين كارى را بر عهده گيرد. زمانى كه در سال چهارم سران بنىعامر از پيامبر درخواست كردند تا جمعى را بهعنوان مبلّغ دين اسلام به منطقه نجد بفرستد پيامبر جمعى از آنها را به آنجا فرستاد.[105]
گزارشهايى از حضور 6 جوان غيرمسلمان در صفّه خبر مىدهد كه مدتى را در آنجا گذراندند و آنگاه مسلمان شدند و بازگشتند[106]; همچنين از گزارش حضور بيست و چند روزه تنى چند از جوانان بنىليث كه به گفته خودشان در اين مدت نزد پيامبر بودند،احتمال مىرود كه آنان نيز در صفّه سكونت داشتند.[107] آنان پس از اين مدت كه آموزشهاى مورد نياز را از پيامبر ديدند مأمور شدند در ميان قوم خود نماز را اقامه و آنها را با دين اسلام آشنا كنند[108] ازاينرو مىتوان آنان را مشمول آيه 122 توبه/9 دانست: «فَلَولا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرقَة مِنهُم طَـائِفَةٌ لِيَتَفَقَّهوا فِى الدّينِ ولِيُنذِروا قَومَهُم اِذا رَجَعوا اِلَيهِم لَعَلَّهُم يَحذَرون= چرا گروهى از هر فرقهاى از مؤمنان كوچ نمىكنند تا به دين آگاه شوند و در بازگشت قوم خود را هشداردهند...». دلايل كافى براى حضور اين گروه در صفّه وجود ندارد; امّا مكانى مناسب تر از صفّه براى آموزش يا اقامت آنها نمىتوان در نظر گرفت، زيرا بعيد مىنمايد كه پيامبر آموزشهايى اختصاصى براى اين عده در نظر گرفته باشد و احتمالا از ياران صفّهاى خود براى تعليم اين جماعت بهره برده است.
از سوى ديگر گزارشهايى حاكى از آن است كه بسيارى از جوانان انصارىِ شيفته پيامبر، آنگونه در كنارش بودند كه زمانى كه به خانه نمىآمدند والدين آنان گمان داشتند آنها در مسجداند.[109] در گزارش همسويى آمده كه 70 تن از انصاريان چنان قرآن آموخته بودند كه به قاريان (القراء) شهرت يافتند.[110]
تأثيرپذيرى معنوى اصحاب صفّه از پيامبر كمتر در گزارشهاى تاريخى منعكس شده است. عبادت شبانه پيامبر در مسجد، بىتوجهى او به دنيا، نوع معيشت و تأكيدش بر تزكيه نفس و تقرب به خداوند، بر تنى چند از اصحاب تأثير عميقى نهاد و اين امر باعث شد در دورههاى بعد، صاحبان گرايشهاى اخلاقى و عرفانى در جهان اسلام، عملكرد خود را به صفّه مسجد پيامبر نسبت دهند[111] و اهل آن را «اولياءاللّه» بخوانند.[112] اگر بپذيريم كه علاقهمندى و روحيات اصحاب بر حفظ سخنان پيامبر و روايت آن تأثير داشته است، مىتوان رواياتى با مضامين سلوكى عرفانى را از جانب برخى اصحاب صفّه، دليلى بر گرايشات آنها دانست. در اين روايات بر مجلس ذكر[113]، سجود طولانى[114]، خواندن نمازهاى روزانه همچون نماز وداع[115]، رقت قلب، تفكر[116]، گريه[117]، اهتمام به روز جمعه[118]، بسنده كردن به پايينترين سطح زندگى[119]، توجه به حقيقت ايمان و رضايت از خواست خدا[120] و... تأكيد شده است.
جمعى از اصحاب پيامبر كه عمده آنها از ميان ياران صفّه بودند تحت تأثير سخنان پيامبر درباره زهد و توجه به آخرت تصميم گرفتند با نخوابيدن بر جاى نرم، پوشيدن لباس خشن، نخوردن گوشت، سير و سياحت، ترك روابط جنسى، استفاده نكردن از بوى خوش همچون راهبان مسيحى از دنيا روى گردانند. آنان تصميم داشتند روزها را روزه بدارند و شبها را به عبادت سپرى كنند. چون پيامبر متوجه اين امر شد، آنان را از اين كار منصرف كرد و سيره عملى خودش را معيار و الگوى رفتارى آنها دانست. در همين راستا آيه 87 مائده/5 نازل شد[121]: «يـاَيُّهَا الَّذينَ ءامَنوا لاتُحَرِّموا طَيِّبـتِ ما اَحَلَّ اللّهُ لَكُمولا تَعتَدوا اِنَّ اللّهَ لا يُحِبُّ المُعتَدين * و كُلوا مِمّا رَزَقَكُمُ اللّهُ حَلـلاً طَيِّبـًا واتَّقوا اللّهَ الَّذى اَنتُم بِه مُؤمِنون= اى مؤمنان آنچه را خداوند براى شما حلال دانسته حرام نكنيد و از حد مگذريد كه خداوند از حد گذرندگان را دوست نمىدارد. از آنچه خداوند روزى شما كرده بخوريد و از خداوندى كه به او ايمان داريد پرواداشتهباشيد».
بر اساس رواياتى استغفار*كنندگان سحرگاهان در آيه «لِلَّذينَ اتَّقَوا عِندَ رَبِّهِم جَنّـتٌ تَجرى ... والمُستَغفِرينَ بِالاَسحار» (آلعمران/3،17) گروهى، از جمله شمارى از اصحاب صفّهاند.[122] بنا به روايت ديگرى صالحان در آيه69 نساء/4: «ومَن يُطِعِ اللّهَ والرَّسولَ فَاُولـئِكَ مَعَ الَّذينَ اَنعَمَ اللّهُ عَلَيهِم مِنَ النَّبِيّينَ والصِّدّيقِينَ والشُّهَداءِ والصّــلِحينَ وحَسُنَ اُولـئِكَ رَفيقا» بر جمعى از اصحاب صفّه، از جمله سلمان، ابوذر، صهيب، بلال، خباب و عمّار تطبيق شده است.[123]
درباره مقام و منزلت برخى از سالكان ساكن صفّه روايتهاى گوناگونى نقل شده است. پيامبر بهشت را مشتاق برخى از آنها دانست.[124]بنا بر روايتى ديگر خداوند از پيامبر خواسته بود به برخى از آنها عشق بورزد.[125] در گزارشى ديگر غضب برخى از آنان، با غضب الهى برابر دانسته شده كه از بلندى مقام و مهار نفس اماره آنها خبر مىدهد.[126] در جايى ديگر پيامبر برخى انصاريان صفّهاى را برگزيده (خيار) ناميد.[127]
رضايت برخى از ياران صفّه از وضع معيشتى خود كه حاكى از عمق ايمان آنهاست به پيامبر اين فرصت را مىداد تا هرگاه امكانات محدودى به دستش مىرسيد، آن را در ميان ديگرانى كه از وضعيت خود در صفّه ناراضى بودند توزيع كند. پس از توزيع، پيامبر از اين عده عذر مىخواست[128] و در برابر رضايتشان، بدانها وعده مىداد كه در آخرت همنشين آنان خواهد شد.[129] با توجه به پيشگويى پيامبر(صلى الله عليه وآله)از رفاه اصحاب پس از او، و تصريح ايشان كه امروزتان بهتر از فردايتان است[130] برمىآيد كه ايشان نگران تعلق اصحابش به دنيا بوده است، همانگونه كه در گزارشى از ابوذر، پيامبر از وضع معنوى و بى توجهى آنان به دنيا اعلام رضايت كرد و تنها كسانى را در آخرت به خود نزديك دانست كه پس از او نيز اين حالت را حفظ كنند.[131] ابوذر در دوره خلافت عثمان بااستناد به همين امر، به اعتراض عليه برخى از ياران با سابقه پيامبر پرداخت.[132] زمانى كه يكى از اصحاب صفّه ابراز داشت بدانجا رسيدهام كه طلا و سنگ برايم يكسان است پيامبر او را آزاد شده دانست.[133]
ابنابىالحديد صفّهايها را عابدانى دانسته كه زهد و شجاعت، شاخصه اصلى آنها بود.[134] دلنبستن به دنيا در دوره پيامبر كه هنوز عموم مسلمانان در فقر نسبى بهسرمىبردند، بيشتر در حضور فعال در جنگها، شجاعت و شهادتطلبى نمايان مىشد، بهگونهاى كه برخى منابع در تعبير از شجاعتشان بدانها شير گفتهاند.[135]
درباره حضور اصحاب صفّه در نبرد با دشمنان، گزارشهاى جامعى وجود ندارد و مىبايست در مورد يكايك آنها بررسيهاى جداگانهاى صورت گيرد. مشهور است كه در حادثه بئر*معونه در سال چهارم هجرى، 70 تن بهشهادت رسيدند كه برخى از آنان از اصحابصفّه بودند.[136] با شهادت اين گروه آيه 169 آلعمران/3 نازل گرديد: «ولا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلوا فى سَبيلِ اللّهِ اَموتـًا بَل اَحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقون= هرگز كسانى را كه در راه خدا كشته شدهاند مرده مپندار. آنها زندهاند و نزد پروردگارشان روزى داده مىشوند».[137]
جمع زيادى از صفّهنشينان، خواهان حضور در سريّه ذاتالس*لاسل بودند كه بنا به قرعه 80 نفرشان در اين جنگ شركت كردند.[138] در گزارشى از حضور آنها در غزوه ذات*الرقاع سخن به ميان آمده كه 6 تن از آنها كه پاىافزار نداشتند، پاهاى برهنه خود را با پارچه بسته بودند.[139]
در غزوه تبوك* (سال نهم هجرى) كه پيامبر باكمك و انفاق مسلمانان توانست سپاه خود را مهيا كند بسيارى از اهل صفّه در برابر سهم غنايم خود، از ديگران توشه و تجهيزات گرفتند و با سپاه همراه شدند[140]; اما برخى كه بانى بر اين امر نيافتند و فقر آنان مانع حضورشان در جهاد مىشد، غمزده مىگريستند.[141] آيات 91ـ92 توبه/9 حكايت از همين امر دارد: «لَيسَ عَلَى الضُّعَفاءِ ولا عَلَى المَرضى ولا عَلَى الَّذينَ لا يَجِدونَ ما يُنفِقونَ حَرَجٌ اِذا نَصَحوا لِلّهِ ورَسولِهِ ما عَلَى المُحسِنينَ مِن سَبيل واللّهُ غَفورٌ رَحيم * ولا عَلَى الَّذينَ اِذا ما اَتَوكَ لِتَحمِلَهُم قُلتَ لا اَجِدُ ما اَحمِلُكُم عَلَيهِ تَوَلَّوا واَعيُنُهُم تَفيضُ مِنَ الدَّمعِ حَزَنـًا اَلاّ يَجِدوا ما يُنفِقون»
شواهدى از ادامه حيات صفّه تا اوايل سده دوم هجرى وجوددارد.[142]
صفّه و تصوّف:
در سدههاى چهارم و پنجم هجرى تصوير ديگرى از صفّه از سوى مشايخ تصوف ارائه شده است. به عقيده مونتگمرى وات اين تصوير از اوايل سده سوم رواج يافته و در گزارشهاى پيش از آن سابقه ندارد.[143] بر اساس چنين تصويرى، اهل صفّه 400تن بودند كه در صفّه مسجد پيامبر سكونت داشتند و براى عبادت، جهاد و آموزش فراغت يافته بودند. آنان افرادى تهيدست و خوش قلب بودند كه دست از دنيا شسته و از كسب و كار اعراض كرده بودند.[144] سهروردى تجمع 400 تن از ياران پيامبر را در مسجد به حضور صوفيه در خانقاهها براى ذكر و عبادت و تعلم تشبيه كرده است.[145] مؤلفان صوفى منش در تشابه اوصاف صوفيه و اصحاب صفّه فراوان سخن گفتهاند. ميبدى ترس، علم، اخلاص و صداقت، شوريده حالى و باطنى آسوده و سازگارى با درويشى و تهيدستى را از عناصر مشترك اين دو گروه برمىشمرد.[146] كلاباذى هم ترك وطن، ترك دنيا، سياحت، اكتفا به حداقل خوراك و پوشاك و ترك مالكيت را به عنوان بارزترين وجوه مشابهت اين دو گروه بيان كرده است[147]، ازاينرو آنان اصحاب صفّه را از برخى ديگر ياران پيامبر بالاتر دانسته و موقعيت بهترى برايشان تصوير مىكنند. آنان رفتار محبتآميز پيامبر با اصحاب صفّه را نشانى بر اهميت ايشان دانستهاند[148] و در تأييد اين مدعا آيه «ولاتَطرُدِ الَّذينَ يَدعونَ رَبَّهُم» را عتابى مىدانند كه خداوند به خاطر آنان بر پيامبر روا داشت.[149] اين امر اعتراض ابنتيميه را كه به برترى عَشَره مبشّره معتقد است برانگيخته و چنين باورى را ضلالت و گمراهى دانسته است.[150]درباره وجه تسميه «صوفيه» و «تصوف» برخى اين واژه را برگرفته از صفّه مسجد پيامبر گرفتهاند كه از نظر ادبى با اشكالاتى مواجه است و خود صوفيه نيز بدان اشاره كردهاند.[151]
بر اثر توجه فرقههاى صوفى به اهل صفّه، آياتى را كه در شأن آنان نازل شده نيز مورد تحليل خود قرار دادهاند; از جمله در تفسير آيه 273 بقره/2: «لِلفُقَراءِ الَّذينَ اُحصِروا فى سَبيلِ اللّهِ لايَستَطيعونَ ضَربـًا فِى الاَرضِ يَحسَبُهُمُ الجاهِلُ اَغنِياءَ مِنَ التَّعَفُّفِ تَعرِفُهُم بِسِيمـهُم لايَسـَلونَ النّاسَ اِلحافـًا وما تُنفِقوا مِن خَير فَاِنَّ اللّهَ بِهِ عَليم» ديدگاههاى متعددى ارائه كردهاند. برخى اين 400 نفر را كسانى دانستهاند كه بر اثر اشتغال به جهاد نمىتوانستند به فعاليت اقتصادى بپردازند. ديگران سبب اين امر را اشتغال به عبادت خدا دانستهاند.[152] برخى صوفيه كه خود باورى به كسب و كار ندارند[153] نيز اشتغال اهل صفّه به كسب و كار را مخل به توكل آنان دانستهاند.
واضح است كه صوفيه از عملكرد اصحاب صفّه به عنوان محملى براى هنجارهاى خود استفاده كردهاند، از اينرو دستهاى از گزارشها چون اعتراض اصحاب صفّه به وضعيت معيشتى خود، كاركردهاى متعدد صفّه، نوسان آمار صفّه، آرزوى معيشتى بهتر، حضور آنها در جنگ به عنوان فعاليت سياسى نظامى و... و گرايشات دنياطلبانه برخى از آنها به ويژه پس از رحلت پيامبر و... را ناديده گرفتهاند و بهصورت نمادين به همه اهل صفّه به عنوان انسانهايى برگزيده توجه كردهاند، درحالىكه صفّه بسترى براى ظهور افرادى برجسته، عالم و جهادگر بوده و نمىتوان تزكيه و ايمانى عميق را در ميان همه آنان جست، زيرا نقلها حاكى از آن است كه برخى از اهل صفّه زندگى زاهدانه خود را قدر نمىدانستند. ابنعربى نيز در توجه به ياران صفّه بيشتر بر سلمان فارسى تأكيد كرده و ارتقاى او را به مقام اهلبيت(عليهم السلام)در همين راستا تحليل كرده است.[154] بشارت به بهشت هم تنها به چند تن از اهل صفّه داده شده است. وجود گرايشهاى عرفانى صوفيه به ديگر اصحاب چون اويس قرنى هم نشان از آن دارد كه ملازمتى ميان صفّه و تصوّف وجود ندارد.
منابع
اتحاف السلاة المتقين; الاحاديث الطوال; الارشاد فى معرفة حجج الله على العباد; اسباب النزول، واحدى; الاستيعاب فى معرفة الاصحاب; اسدالغابة فى معرفة الصحابه; الاصابة فى تمييز الصحابه; الاعلام; الاغانى; الام; الامالى، صدوق; الامالى، طوسى; بحارالانوار; البحر الرائق شرح كنز الدقائق; البداية و النهايه; تأويل الآيات الظاهرة فى فضائل العترة الطاهره; تاج العروس من جواهر القاموس; تاريخ بغداد; تاريخ مدينة دمشق; تاريخ المدينة المنوره; ترتيب كتاب العين; تركة النبى(صلى الله عليه وآله) و السبل التى وجهها فيها; تفسير مبهمات القرآن; تهذيب الكمال فى اسماء الرجال; جامع البيان عن تأويل آى القرآن; جامع الصغير; الجامع لاحكام القرآن، قرطبى; الحد الفاصل بين الراوى و الداعى; حلية الاولياء و طبقات الاصفياء; الدرالمنثور فى التفسير بالمأثور; الدعوات; روضة الطالبين; زاد المسير فى علمالتفسير; سبل السلام; سنن ابنماجه; سنن الترمذى; السنن الكبرى; سنن النسائى; سير اعلام النبلاء; السيرة النبويه، ابنهشام; الشرح التعرف لمذهب اهل التصوف; شرحنهجالبلاغه، ابنابى الحديد; شواهد التنزيل; شيخ المضيرة ابوهريره; الصحاح تاج اللغة و صحاح العربيه; صحيح ابنخزيمه; صحيح البخارى; صحيح مسلم با شرح سنوسى; صفة الصفوه; الطبقات الكبرى; الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف; عمدة عيون صحاح الاخبار فى مناقب امام الابرار; عوارف العارف; عون المعبود شرح سننابىداود; عيون الاثر فى فنون المغازى والشمائل و السير; الغارات; غرر التبيان فى من لم يسم فى القرآن; غريبالحديث; فتح البارى شرح صحيح البخارى; الفتوحات المكيه; فتوح البلدان; قرب الاسناد; الكافى; الكامل فى ضعفاء الرجال; كتاب الخصال; الكشاف; كشفالاسرار و عدة الابرار; كشف المحجوب; كنزالعمال فى سنن الاقول و الافعال; لسان العرب; مجمعالبحرين; مجمع البيان فى تفسير القرآن; مجمع الزوائد و منبع الفوائد; مجموع الفتاوى; المجموع فى شرح المهذب; المختصر فى اخبار البشر; المستدرك على الصحيحين; مستدرك الوسائل; مسند ابىداود الطيالسى; مسند ابىيعلى الموصلى; مسند احمدبنحنبل; مسند اسحاقبنراهويه; المصنف، صنعانى; المصنف فى الاحاديث و الآثار، ابنابى شيبه; المعجم الاوسط; المعجم الصغير; المعجم الكبير; معجم مقاييس اللغه; المغازى; مكارم الاخلاق; المناقب; مناقب الامام اميرالمؤمنين على ابنابىطالب(عليه السلام); موارد الظمآن إلى زوائد ابىحبان; الموطأ; نيل الاوطار من احاديث سيدالاخيار; وفاء الوفاء. Emcyclopedia of Islam.مهران اسماعيلى
[1]. المختصر فى اخبار البشر، ج1، ص154.
[2]. الكافى، ج3، ص550; الدرالمنثور، ج1، ص358.
[3]. الطبقات، ج1، ص196، 232.
[4]. مجمعالبحرين، ج2، ص617; تاج العروس، ج1، ص224; الصحاح، ج4، ص1396; لسان العرب، ج5، ص55.
[5]. المصنف، ابنابىشيبه، ج1، 372; عونالمعبود، ج4، 230; وفاءالوفاء، ج2، ص453ـ454.
[6]. فتحالبارى، ج6، ص436; عونالمعبود، ج4، ص231; وفاءالوفاء، ج2، ص453.
[7]. الطبقات، ج1، ص196; اسدالغابه، ج5، ص77.
[8]. الطبقات، ج1، ص196.
[9]. المستدرك، ج3، ص17.
[10]. صحيح البخارى، ج1، ص130; صحيح مسلم، ج6، ص98ـ101.
[11]. الام، ج1، ص71; العمده، ص177; الطرائف، ص62.
[12]. قربالاسناد، ص148; المصنف، صنعانى، ج1، ص421، 423.
[13]. روضة الطالبين، ج1، ص198; البحرالرائق، ج2، ص63; نيل الاوطار، ج2، ص162.
[14]. المجموع، ج2، ص173.
[15]. المستدرك، ج3، ص20.
[16]. الاستيعاب، ج1، ص321; الطبقات، ج4، ص168.
[17]. الطبقات، ج1، ص197.
[18]. مقاييساللغه، ج1، ص150; ترتيبالعين، 62، «اهل».
[19]. الكشاف، ج1، ص318; مبهمات القرآن، ص268.
[20]. الطبقات، ج1، ص196.
[21]. السننالكبرى، ج14، ص263; مسند احمد، ج7، ص537.
[22]. غريب الحديث، ج1، ص81.
[23]. اسدالغابه، ج3، ص97ـ98.
[24]. المستدرك، ج1، ص175.
[25]. همان، ج3، ص20.
[26]. الطبقات، ج4، ص223.
[27]. فتحالبارى، ج11، ص245.
[28]. معجمالكبير، ج22، ص90; كنزالعمال، ج12، ص380.
[29]. الطبقات، ج1، ص255; عيونالاثر، ج2، ص403.
[30]. مجمع الزوائد، ج8، ص307.
[31]. صحيحالبخارى، ج1، ص130; السنن الكبرى، ج2، ص241.
[32]. صحيح البخارى، ج4، ص206ـ207.
[33]. الاعلام، ج8، ص97.
[34]. حلية الاوليا، ج1، ص425; ج2، ص43.
[35]. الكشاف، ج1، ص318; عوارف العارف،، ص25; مجمعالبيان، ج2، ص666.
[36]. فتحالبارى، ج11، ص244.
[37]. الطبقات، ج 3، ص 471; فتوح البلدان، ج 1، ص 21.
[38]. الاصابه، ج4، ص290ـ293; ج7، ص289ـ290.
[39]ـ شيخ المضيره، ص52.
[40]. جامع البيان، مج14، ج28، ص52.
[41]. المصنف، ابنابى شيبه، ج1، ص372.
[42]. صحيحالبخارى، ج5، ص83; فتحالبارى، ج9، ص435.
[43]. مسند احمد، ج4، ص540; اسدالغابه، ج3، ص89.
[44]. مسند اسحاق، ج1، ص201; موارد الظمآن، ص630;تاريخ دمشق، ج67، ص319ـ320.
[45]. السنن الكبرى، ج3، ص472; تاريخ المدينه، ج2، ص486.
[46]. صحيح البخارى، ج7، ص131; المعجم الكبير، ج6، ص173.
[47]. تهذيب الكمال، ج7، ص390ـ391; سير اعلام النبلاء، ج2، ص610; الموطا، ج2، ص933.
[48]. المستدرك، ج3، ص16; السنن الكبرى، ج3، ص472; تركةالنبى، ص58.
[49]. مستدرك الوسائل، ج12، ص56; تاريخ المدينه، ج2، ص486ـ487.
[50]. تاريخ دمشق، ج62، ص359; سير اعلام النبلاء، ج3، ص385; المعجم الكبير، ج22، ص70.
[51]. صحيح البخارى، ج1، ص130.
[52]. الطبقات، ج1، ص196; عيون الاثر، ج2، ص385.
[53]. سير اعلام النبلاء، ج3، ص171.
[54]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص136; مجمع البيان، ج2، ص202ـ203; زادالمسير، ج1، ص327.
[55]. جامعالبيان، مج14، ج28، ص52; تفسير قرطبى، ج18، ص15.
[56]. مكارمالاخلاق، ص94; بحارالانوار، ج43، ص84.
[57]. مسند احمد، ج4، ص540; تاريخ المدينه، ج2، ص486.
[58]. مكارم الاخلاق، ص94; صحيح ابنخزيمه، ج1، ص375.
[59]. الطبقات، ج1، ص296.
[60]. سنن ابنماجه، ج1، ص248; اسدالغابه، ج3، ص98.
[61]. تاريخ دمشق، ج35، ص25; البداية والنهايه، ج6، ص86.
[62]. المستدرك، ج4، ص118; مجمعالزوائد، ج8، ص305ـ309; مسند احمد، ج4، ص544.
[63]. تاريخ دمشق، ج67، ص319.
[64]. سنن الترمذى، ج4، ص287; المصنف، ابنابى شيبه، ج3، ص115; الدرالمنثور، ج1، ص58.
[65]. الامالى، صدوق، ص270.
[66]. اسبابالنزول، ص356; المستدرك، ج4، ص145.
[67]. المغازى، ج1، ص347; صحيح البخارى، ج4، ص43; تفسيرقرطبى، ج8، ص69.
[68]. مسند احمد، ج3، ص598; المعجم الصغير، ج1، ص194; كنزالعمال، ج10، ص567ـ568.
[69]. كنزالعمال، ج12، ص440.
[70]. مجمع الزوائد، ج8، ص309; الاحاديث الطوال،، ص130.
[71]. تاريخ دمشق، ج20، ص262; الاصابه، ج3، ص56.
[72]. مسند احمد، ج7، ص537; مناقب اميرالمؤمنين، ج2، ص273; السنن الكبرى، ج14، ص263.
[73]. مستدرك الوسائل، ج6، ص512; مكارمالاخلاق، ص94.
[74]. شواهد التنزيل، ج1، ص148.
[75]. المناقب، ج2، ص85; عمده، ص350; شواهدالتنزيل، ج1، ص148.
[76]. الطبقات، ج8، ص226.
[77]. تاريخ دمشق، ج67، ص320.
[78]. الكشاف، ج1، ص318; غررالتبيان، ص222.
[79]. تفسير قرطبى، ج5، ص253.
[80]. جامع البيان، مج10، ج18، ص94; اسباب النزول، ص263; مجمع البيان، ج7، ص197.
[81]. جامعالبيان، مج14، ج28، ص46، 54.
[82]. الحدائق، ج23، ص99; مستدرك الوسائل، ج15، ص310.
[83]. مسند احمد، ج1، ص171; الغارات، ج2، ص739.
[84]. مجمعالبيان، ج4، ص62; تاريخ دمشق، ج24، ص223ـ225; البداية والنهايه، ج6، ص44.
[85]. اسباب النزول، ص178; مجمع البيان، ج2، ص540ـ541; زادالمسير، ج1، ص228.
[86]. جامعالبيان، مج13، ج25، ص39ـ40; اسباب النزول، ص251; مبهمات القرآن، ج1، ص466.
[87]. اسباب النزول، ص351; زادالمسير، ج8، ص195; الدرالمنثور، ج8، ص84.
[88]. مجمع البيان، ج9، ص380; شواهد التنزيل، ج2، ص311ـ317; تفسير ابنكثير، ج4، ص349.
[89]. تفسير قمى، ج1، ص230; نورالثقلين، ج1، ص721.
[90]. اسبابالنزول، ص179; المعجمالكبير، ج4، ص79; التبيان، ج4، ص144.
[91]. زادالمسير، ج3، ص46; الدرالمنثور، ج3، ص275.
[92]. الدرالمنثور، ج3، ص243ـ246; نورالثقلين، ج1، ص696.
[93]. مجمعالبيان، ج6، ص337; نورالثقلين، ج3، ص258; الدرالمنثور، ج5، ص383.
[94]. جامعالبيان، مج9، ج15، ص293ـ294; تفسيرقرطبى، ج6، ص279.
[95]. تفسير قرطبى، ج16، ص213; فتح القدير، ج5، ص66.
[96]. مسنداحمد، ج6، ص57; سير اعلامالنبلاء، ج1، ص540; ج2، ص25.
[97]. فتح البارى، ج6، ص430.
[98]. حلية الاولياء، ج1، ص377.
[99]. فتح البارى، ج6، ص430.
[100]. صحيح مسلم، ج3، ص146; الامالى، طوسى، ص357.
[101]. فتح البارى، ج6، ص8; الحدالفاصل، ص378; الكامل، ج1، ص22.
[102]. مسند احمد، ج6، ص430; المستدرك، ج2، ص48; المصنف، ابنابى شيبه، ج5، ص98; تاريخ دمشق، ج60، ص4.
[103]. الطبقات، ج2، ص52.
[104]. تاريخ مدينه، ج2، ص487.
[105]. زادالمسير، ج2، ص28; المغازى، ج1، ص347.
[106]. صحيح البخارى، ج1، ص130، صحيح مسلم، ج6، ص101.
[107]. صحيح البخارى، ج1، ص175; الطبقات، ج7، ص31.
[108]. فتح البارى، ج1، ص366.
[109]. المغازى، ج1، ص347.
[110]. الطبقات، ج3، ص390.
[111]. حليه الاوليا، ج1، ص337.
[112]. تاريخ دمشق، ج56، ص162.
[113]. تاريح دمشق، ج13، ص317، كنزالعمال، ج15، ص838; اسدالغابه، ج5، ص193.
[114]. سبل السلام، ج2، ص3; صحيح مسلم، ج2، ص52; الدعوات، ص39.
[115]. مسند احمد، ج6، ص573; الامالى طوسى، ص508.
[116]. جامع الصغير، ج2، ص298; تفسير قرطبى، ج12، ص183.
[117]. جامعالصغير، ج2، ص298; تفسير قرطبى، ج12، ص183.
[118]. الخصال، ص315; سنن ابنماجه، ج1، ص344.
[119]. سنن ابنماجه، ج2، ص1373ـ1374; المصنف، ابنابىشيبه،ج 8، ص126.
[120]. حلية الاولياء، ج2، ص8، 15، 18.
[121]. جامعالبيان، مج5، ج7، ص14ـ17; اسبابالنزول، ص169; مجمع البيان، ج3، ص364.
[122]. جامعالبيان، مج3، ج3، ص283; تفسير قرطبى، ج4، ص26; الدرالمنثور، ج2، ص164.
[123]. شواهد التنزيل، ج1، ص197.
[124]. سنن الترمذى، ج5، ص332; مسند ابىيعلى، ج5، ص166; الخصال، ص303.
[125]. تاريخ دمشق، ج60، ص177; معجم الاوسط، ج7، ص305; كنزالعمال، ج13، ص256ـ257.
[126]. صحيح مسلم، ج7، ص173; سنن النسائى، ج5، ص75; بحارالانوار، ج22، ص391.
[127]. محجم الزوائد، ج6، ص128; المعجمالكبير، ج20، ص357.
[128]. الكافى، ج3، ص550; مسند ابىداود، ص161; صحيح البخارى، ج4، ص70.
[129]. كنزالعمال، ج6، ص467; تاريخ بغداد، ج13، ص276.
[130]. السنن الكبرى، ج 3، ص 472.
[131]. تاريخ بغداد، ج13، ص276.
[132]. سيراعلام النبلاء، ج2، ص74; الاصابه، ج7، ص108; مسنداحمد، ج6، ص212ـ213.
[133]. شرح نهج البلاغه، ج7، ص215.
[134]. همان، ص296.
[135]. الكامل، ج5، ص80; اسباب النزول، ص130.
[136]. مجمعالبيان، ج2، ص440; زادالمسير، ج2، ص55.
[137].
[138]. الارشاد، ج1، ص86ـ87; تأويل الايات الظاهره، ص811.
[139]. المناقب، ج1، ص249.
[140]. اسد الغابه، ج5، ص399.
[141]. السيره النبويه، ج4، ص518.
[142]. الاغانى، ج19، ص188.
[143]. EmcycloPedia of Islam, 2, I, P 267
[144]. كشف المحجوب، ص 22.
[145]. عوارف المعارف، ص84.
[146]. كشف الاسرار، ج3، ص369.
[147]. الشرح التعرف، ج3، ص1103ـ1105.
[148]. اللمع، ص183.
[149]. كشف المحجوب، ص97.
[150]. مجموع الفتاوى، ج11، ص56ـ57.
[151]. عوارف المعارف، ص84.
[152]. اتحاف السلاة المتقين، ج9، ص272.
[153]. كشف المحجوب، ص22، 97; الشرح التعرف، ج3، ص1103ـ1105.
[154]. الفتوحات المكيه، ج3، ص361.